پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.
ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است.فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی.
:: برچسبها:
داستان ,
داستان جدید ,
داستا کوتاه ,
داستانک ,
داستان جالب ,
:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25